گاهی انسان پس از تجربۀ چندین اتفاق ناخوشایند به این باور میرسد که قربانی جبرگرایی سرنوشت است، درحالیکه این خودش است که در کمال سادهدلی این بدبختیها را پشتسرهم ایجاد میکند. او نمیداند که در هر اتفاقی که او اسمش را سرنوشت میگذارد خودش است که بهشکل اجبارگونهای خیال دوران کودکیاش را در قالب یک رفتار محکومبهشکست تکرار میکند.
فروید معتقد بود: «انسانهایی هستند که در طول زندگیشان رفتارهای آسیبزایی را که به ضرر خودشان است تکرار میکنند و درصدد اصلاح آنها هم نیستند یا به نظر میرسد که سرنوشت شومی بر زندگیشان سیطره دارد. اما اگر دقیقتر به زندگیشان بنگریم، میبینیم که آنها خودشان نویسندۀ ناهشیار تیرهبختیهایشان هستند. ما این ویژگی شیطانی را اجبار به تکرار مینامیم.»
در اتاق درمان، بیمار نمیتواند هر چیزی را که در او سرکوب شده و احتمالاً اهمیت بسیاری هم دارد به یاد بیاورد. او، بهجای اینکه امر سرکوبشده را بهعنوان بخشی از گذشته «به یاد بیاورد»، بیشتر مجبور است که آن را در قالب تجربۀ زیسته در زمان حال «تکرار کند». مثلاً بیمار، بهجای اینکه به یاد بیاورد که در کودکی با والدینش رفتار گستاخانهای داشته، در جلسات درمان در برابر روانکاوش رفتار گستاخانهای در پیش میگیرد. یا بیماری که، بهجای اینکه به یاد بیاورد که در کودکیاش میخواسته ازطریق مطیع و ساکت بودنْ دل پدرش را به دست آورد، به روانکاوش میگوید که حرفی برای گفتن ندارد و ساکت مینشیند. در این دو مثال، بیمار امر سرکوبشده را به یاد نمیآورد، بلکه آن را در جلسۀ تحلیل «به عمل درمیآورد».
کشف بزرگ فروید که نقطۀ عطفی در آثارش محسوب میشود درک این موضوع بود که هدف یک رانه نه لذتجویی، بلکه بیشتر بازگشت به یک گذشتۀ آشوبزده و به زمان حال آوردن و تکرار آن است. نیرویی در زندگی روانی ما وجود دارد که از تمایلمان به لذتجویی و اجتناب از ناراحتی قدرتمندتر است. این نیرو همان اجبار به تکرار است. امر سرکوبشده فشار میآورد و مدام میخواهد بهشکل یک نشانه یا عمل برونریزی کند. این نیرو بسیار قدرتمندتر از لذتجویی است.
ناهشیار یعنی تکرار؛و تکرار ناهشیارانه موضوع اصلی “کتاب چرا اشتباهاتمان را تکرار می کنیم؟” است.