همۀ ما در سیستمی بزرگ شدیم که من اسم آن را میگذارم «سیستم تکذهنی». این سیستم معتقد است شما «یک ذهن» دارید که افکار، هیجانات، تکانهها و امیالتان از آن سرچشمه میگیرد. این پارادایمی است که من هم به آن اعتقاد داشتم البته تا زمانی که با مراجعانی مواجه شدم که به من نشان دادند اینطور نیست.
ازآنجاکه دیدگاه تکذهنی در فرهنگ ما بسیار پذیرفته شده، ما هیچگاه درمورد صدق و کذب آن سؤال نمیکنیم. اما من در “کتاب هیچ بخشی از ما بد نیست” میخواهم دعوتتان کنم پارادایم دیگری را امتحان کنید به نام «پارادایم چندذهنی» که سیستم خانوادۀ درونی به آن اعتقاد دارد و این امکان را هم در نظر بگیرید که شما یک شخصیت چندگانهاید؛ و این اصلاً بد نیست.
نمیخواهم بگویم که شما اختلال چندشخصیتی دارید (که البته اکنون نام آن را به اختلال هویت تجزیهای تغییر دادهاند). اما فکر میکنم که افرادی که این تشخیص روی آنها گذاشته شده تفاوت چندانی با بقیۀ مردم ندارند. آن چیزی که در این افراد با نام «شخصیتهای پنهان» وجود دارد همان چیزی است که من در نظریۀ سیستم خانوادۀ درونی به آن «بخشهای مختلف» میگویم و در همۀ ما وجود دارد.
تنها تفاوت این است که افراد مبتلا به اختلال هویت تجزیهای از بدرفتاریهای وحشتناکی رنج میبرند و سیستم بخشهای آنها بیشتر از ما تخریب شده است، بنابراین هر بخش از آنها برجسته شده، قطب مخالف بزرگتری را تشکیل داده و فاصلۀ بیشتری از دیگر بخشها گرفته است.
به عبارت دیگر، همۀ ما با زیرذهنهایی متولد شدهایم که مدام در درون ما با هم تعامل دارند. ما به کل این مجموعه میگوییم تفکر، چون بخشهای ما مدام دارند با همدیگر و با ما صحبت میکنند و دربارۀ کارهایی که باید انجام دهیم و اینکه بهترین اقدام کدام است بحث میکنند.
زمانی را به یاد بیاورید که با یک دوراهی مواجه شدید: احتمالاً شما صدای یکی از بخشهایتان را میشنیدید که میگفت «برو انجامش بده!» و همزمان یک بخش دیگر که به شما میگفت «بشین سر جات بابا!». ازآنجاکه ما در این مواقع فکر میکنیم که دچار تعارض افکار شدیم، هیچ توجهی به بازیگران درونی پشت این بحث نمیکنیم. سیستم خانوادۀ درونی کمکتان میکند که نهتنها به این صداها توجه کنید، بلکه به رهبر درونی فعالی تبدیل شوید که مجموعۀ بخشهای شما به آن نیاز دارد.