وقتی انسان صدمهای میبیند، روشهای خلاقانۀ بسیاری را به کار میگیرد تا از صدماتِ بیشتر دوری کند؛ به همین علت است که ضربههای روانی ارتباطی طیف وسیعی از علائم روانی را ایجاد میکنند که هرکس برای محافظت از خود به کار میگیرد.
البته این افراد علائم مشترکی هم دارند. برای نمونه، درمانجویان اغلب از اضطراب بیشازحدی شکایت میکنند که میزانش متناسب با موقعیتهای زندگیشان نیست و همچنین از افسردگی شکایت میکنند، بااینکه همهچیز در زندگیشان خوب پیش میرود.
به نظر میرسد که منشأ علائم اضطراب و افسردگی آنها مشخص نیست. سپس نوبت به آن علامت همیشهحاضری میرسد که ناشی از ضربۀ ارتباطی است: یعنی شرم مزمن. شرم مزمن تجربۀ چندپارهشدن «خود» در رابطهاش با دیگریِ آشفتهساز است. مراجعان اغلب بهطور مستقیم به شرم اشاره نمیکنند، اما ممکن است درمورد مشکل اعتمادبهنفس و ارزشمند دانستن خودشان صحبت کنند.
من مدتهاست که مشغول نگریستن شرم مسکوت مراجعانم هستم و میبینم که این شرم چگونه بر تجربهای که آنها از خودشان در این دنیا دارند سایه انداخته است. به این نتیجه رسیدهام که پدیدۀ شرم بسیار قدرتمندتر و فراگیرتر از آن چیزیست که اغلبِ ما میپنداریم. البته این حرفِ من نیست، بلکه بازتاب صدای نظریهپردازانی است که از چهلسال پیش ازمنظر روانکاوی دربارۀ شرم و رواندرمانی تحقیق میکنند و مینویسند.
در “کتاب شرم درمانی“، قصدم این است که نظریههای مختلف _ مانند نظریۀ تحولی، نظریۀ شرم، و نظریۀ بالینی _ را درهم آمیزم و با روایتی نو بگویم که رواندرمانگران رویکرد ارتباطی چگونه میتوانند به مراجعانی که شرم مزمنشان ناشی از ضربههای ارتباطی کودکیشان است یاری رسانند. اگر شرم مسئلۀ اصلی درمانجو باشد، ما درمانگران باید همیشه بهشکل نامحسوس، و البته گاهی هم محسوس، به آن بپردازیم. برای این کار، ابتدا باید آن را بهخوبی درک کنیم.